تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

جشنواره نی نی وبلاگ

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم دخترم در جشنواره بزرگ نی نی وبلاگ شرکت کرده ممنون میشم بهش رای بدید طریقه رای دادن عدد 93 رو به 1000891010 پیامک کنید         دخملم در این جشنواره در بین 122 شرکت کننده با تعداد آراء 611 ، رتبه 8 مردمی رو کسب کرد..     دخمل نازم خیلی تلاش کردم که برنده بشی که البته شدی اما نفر اول نشدی تو وایبر و واتس آپ و تلگرام و لاین کلی تبلیغ برات کردم که وایبرم به خاطر تبلیغ زیادی بلاک شد... از همه دوستان و عزیزانی که به دخمل کوچولوی من رای دادند واقعا سپاسگزارم اگه رای های شما نبود دخترم رتبه هشت مردمی رو کسب نمی...
28 دی 1393
2459 26 20 ادامه مطلب

چکاپ یکسالگی

روز ششم دی ماه مستقیما بعد از تولد سارینای عزیز به خاطر سرماخوردگیت به مطب دکتر اخوی راد رفتیم و حدودا یک ساعت و نیم منتظر شدیم تا نوبتمون شد آخه وقتمون بین مریض بود... دکتر بعد از معاینه و خوندن شرح حال بقیه مریضی هات متوجه شد که دارو خور نیستی و دارو رو بالا میاری بنابراین مثل سری قبل یک قطره بینی.. اسپری سالبوتامول و یک شربت سفکسیم بهت داد... بعد بنا به درخواست من که میخواستم از سلامتیت با خبر بشم برات آزمایش کامل خون و آزمایش ادرار و مدفوع نوشت و گفت بعد از اینکه حالت خوب شد آزمایش رو انجام بدیم...   تبسم و دادا علی منتظر نشستند تا دکتر معاینه شون کنه       حدود دو هفته طول کشید تا حالت ...
24 دی 1393
8162 26 21 ادامه مطلب

اولین لاک

دخمل نانازم اولین بار 18 دی 93 برات لاک زدم.... همیشه دوست داشتم ناخنهای خوشگل کوچولوت رو لاک بزنم.. اما مامان پروین میگفت که شما کوچولوها یک جوجویی  روی ناخن هاتون هست که باهاشون بازی میکنید.. علتش هم اینه که مرتب ناخن هات رو میدیدی و بهشون میخندیدی و اگه برات لاک میزدم اون جوجو میپرید و دیگه نمی تونستی باهاش بازی کنی (نمیدونم خرافاته یا نه ) اما به هر حال من به حرف مامان پروین گوش کردم و تا یک سالگی برات لاک نزدم...  و درست یک سال و پونزده روزت بود که برای اولین بار به ناخن های قشنگت لاک قرمز زدم و کلی خودم ذوق کردم... شما هم که برای بار اول میدیدی کلی عجیب عجیب نگاهش کردی و میخواستی بکنیش   اینم اولینی لاکی ...
21 دی 1393
1287 21 20 ادامه مطلب

آتلیه یکسالگی

بعد از کلی تلاش برای راضی کردن آقای پدر برای رفتن به آتلیه، روز دوم دی ماه که تعطیل بود رو برای آتلیه رفتن مناسب دیدم و بیعانه ای برای آتلیه واریز کردم اما با پیش اومدن سفر یهویی به کرمان مجبور شدم با آتلیه تماس بگیرم و برای 12 دی ماه وقت رو فیکس کنم اما بعد از برگشت از سفر یادم رفت وقت آتلیه داریم یهو روز جمعه ساعت 12 ظهر یادم امد که وقت آتلیه داریم زنگ زدم و دیدم بله وقتمون فیکس شده که اگه نریم بیعانه ای که دادیم سوخت میشه.. سریع به آرایشگاه رفتم.. ساعت سه خونه امدم دیدم همه خوابند و آقای پدر سردرد بدی داره... اما با کلی اصرار و تمنای من بالاخره راضی شد که بیاد وقتمون ساعت 5 تا شش و نیم عصر بود.. حدود ساعت شش به آتلیه رسیدیم آخه م...
18 دی 1393
2523 25 26 ادامه مطلب

اندر احوالات دخملک یکساله

نازگلک یکساله هفت تا دندون داره و هشتمین مرواریدش کمی از صدف بیرون زده و خودش رو نمایان کرده نازگلک یکساله از مبل و صندلی روزی صد بار بالا و پایین میره   نازگلک یکساله اگه چیزی بخواد بهش ندیم پاهاش رو به زمین میکوبه یا اینکه سرش رو روی زمین میزاره و چنان گریه زاری میکنه که دل سنگ آب میشه کسی ندونه فکر میکنه چقدر بچه رو اذیت کردیم ​نازگلک یکساله عاشق تلفن و موبایل هست و تا کسی زنگ میزنه با غرغر میفهمونه که تلفن رو میخواد بعد که بهش تلفن رو میدیم . .خانمی راه میره و مدام پشت سر هم میگه ددام و دد گاهی هم پوزخندی میزنه نازگلک یکساله کامل راه میره اما موقعی که در حالت دویدن هست گاهی زمین میخوره نازگلک یک ساله کاملا بی اشتها ه...
15 دی 1393
1010 22 13 ادامه مطلب

واکسن یکسالگی

ناناز مامان دوم دیماه باید واکسن یک سالگیت رو میزدیم اما به دلیل اینکه کرمان بودیم و مدارکت رو نبرده بودیم نتونستیم واکسنت رو بزنیم بعد از اینکه از سفر هم برگشتیم دردونه کوچولوی خونه مریض شد و نهایتا چهارشنبه دهم دی ماه برای زدن واکسن به مرکز بهداشت رفتیم... بعد از معاینه و اندازه گرفتن قد و وزنت توسط مسئول واکسیناسیون متوجه شدیم که اصلا از ده ماهگی وزن نگرفتی و روی ده کیلو ثابت موندی و برای معاینه مجدد باید دهم بهمن ماه به مرکز بهداشت مراجعه کنیم اما موقع زدن واکسن.. مجبور شدم پاهای کوچولوت رو محکم بین پاهام بگیرم و با دستهام هم یک دستت رو محکم بگیرم که تکون ندی... همین که واکسن رو بهت زدند جیغت به هوا بلند شد اما همین که بهت شی...
12 دی 1393
1052 21 10 ادامه مطلب

یک سالگی ماه مامان

در اولین روزهای زمستانی بود که چشمهای قشنگت رو برای دیدن همه قشنگی های دنیا باز کردی دوم دیماه روز بیاد ماندنی و پر خاطره ایست که هیچگاه از ذهن من مادر فراموش نمیشه و بی شک همیشه و همه سال در این روز به خاطر  زمینی شدنت خوشحالم       دارم میشم یک ساله......................وای که چه کیفی داره   راه میرم و میخندم...........................راستی که مثل قندم     قربون خنده قشنگت بشم     دخترم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی..   &n...
8 دی 1393
1319 21 22 ادامه مطلب

اولین یلدا دخملی

شب یلدا ، طولانی ترین شب سال ، آخرین شب پاییز و مقدمه ای بر زمستان .   شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است  شب یلدا شب فر و کیان است / نشان از سنت ایرانیان است      دخمل نازم پارسال سی آذز ماه شما آخرین روزهایت رو در منزل اولیه ات سپری میکردی.. پارسال به خاطر بی احتیاطی من برای خرید و حمل میوه دیگه تکون نخوردی و دو روز بعدش زمینی شدی... اما امسال دخمل من وروجکی شده بود که یک لحظه آروم و قرار نداشت و میخواست همه چیز رو بهم بریزه   امسال در کنار پدر و مادر عزیزم.. میز یلدایی به پا کردیم و سنت ایرانی بودنمان رو جشن گرفتیم.. چقدر زیباست که نیاکان ما این جشن ه...
7 دی 1393

سومین سفر کرمان

دخمل نازم از وقتی به دنیا امدی سه دفعه به زادگاه مامانی رفتی.. وقتی به کرمان میرم و با روی گشوده و پر از مهر مامان و بابام روبه رو میشم انگار وارد بهشت شدم.. خدا انشاالله همیشه تن پدر و مادر عزیزم سالم باشه... اما از جریان سفر بگم.... سفر یهویی... سفری که بابا مهدی یهو گفت پاشید راه بیفتیم بریم... سفری که واقعا برام خوشایند بود با اینکه کلی برنامه هام رو بهم میریخت از جمله وقت آتلیه.. تولد سارینا.. قرار بود تولد دخملی هم 5 دی بگیرم که متاسفانه کنسل شد..... پنجشنبه 27 آذر ماه بود ... صبح من برای عصب کشی دندان به دندانپزشکی رفتم و بابا مهدی پیش دو تا فرشته هام موند..حدودا ساعت دوازده و نیم ظهر بود که به خونه برگشتم و بابا همون موقع بیرون...
6 دی 1393
1094 20 10 ادامه مطلب
1